از این جا شروع شدکه....

 9ماه سختی و رنج..9ماه نگرانی..دلهره..9ماه پرستاری و نگهداری.....

روزهای آخر که میشه دیگه طاقت نداره...میخواد هر چه زودتر این چند روز هم تموم بشه تا ماحصل چند ماه

چشم انتظاری و امیدو ببینه....

وقتی به دنیا میایی..وقتی همه نازت میکنن..باهات بازی میکنن...اگه گریه ات گرفت اگه دردی داشتی

دوباره باید بری تو بغل همونی که عاشقته ..و تو آغوشش آروم میگیری...

همونی که مثل پروانه دورت میچرخه..شبا خواب نداره ..توی روز هم وسایل آرامشتو فراهم میکنه..

اگه یه روز نبینیش ..بهونه میگیری..گریه میکنی ...دست و پا میزنی..

با زبون بی زبونی..میگی من فقط اونو میخوام ..فقط تو بغل اونه که خوابم میبره...

میخوری زمین ..بلندت میکنه .. بغلت میکنه سرتو میچسبونه به صورتش و با هم گریه میکنید...

تو از درد... اون از غم تو...از درد تو..مهربونی چقدر سخته..

تو حتی نمیتونی قاشق غذاتو بالا بیاری ...ولی اون تو خونه ..تو مهمونی ..تو عروسی..

تا بهت غذا نده...خودش هیچی نمیخوره...

میدونستی ..کمرش.. دندوناش ...اعصابش .بخاطر تو ..برای اینکه تورو به این دنیا معرفی کنه..داغون شده..

تا حالا بهت گفته....یادته گریه میکردی ..میگفتی باید منو بغل کنی..با اینکه خودت میتونستی راه بری..

اون بغلت کرده ..ولی بهت نگفته که کمرش زانواش درد میکنه..میدونی چرا..چون حاضر نیست ناراحتی و

دل شکستنتو ببینه...چون اون یه مادره....مادر

حالا که خودت میتونی غذا بخوری...خودت پول در بیاری..خودت تصمیم بگیری....حالا که از آب و گل

در اومدی ..یادت میره ...همه چیز یادت میره..

ولی بازم اونه که مرام داره ..اونه که پیش همه ازت تعریف میکنه و میگه خیلی ازش راضی ام..

اما...وقتی میایی خونه ..وقتی میبینی غذات آماده نیست ناراحت میشی ..داد میزنی ..قهر میکنی..

نمیدونی مادرت که هروز برات همه چیزو آماده میکرد چرا امروز ...برات سفره پهن نکرده...

نمیدونی امروز حالش خوب نبوده...چون بهت نگفته ..تو هم که هیچوقت حواست نیست...

 شبی که امتحان داری ..میخوایی تا صبح درس بخونی اونم باتو بیداره ..هی بهت سر میزنه..

برات چای و میوه میبره...فرداشم  تا از جلسه امتحان بیایی کلی اضطراب و تحمل کرده

سفره ابوالفضل(ع)..سفره حضرت فاطمه (س)..نذر همه مادرا ست تا برای سر بلندیه بچه هاشون ادا کنن

حالا دیگه باید بری ..آره از پیش مادرت میری ...با غمهاش با غصه هاش  تنهاش میزاری...

اون خوشحال از اینکه سر و سامون گرفتی ...تو مسرور از اینکه ....

پنهون میکنه غربت لحظه هاشو ..دعا میکنه عروسو داماداشو...

تا زنگ در صدا کنه میگه این دخترمه اومده منو نگاه کنه.....

وقتی درو وا میکنه .......سلام مادر اومدم کنتور آبو ببینم...

ناامید میشه ..اما میگه خدایا  خداوندا...خودت نگه دار اونا باش ..هر جا هستن سلامت باشن

خوشبخت باشن هر جا که هستن...شاد باشن با بچه هاشون هر جا که میرن

دیگه راضی میشه به یه زنگ تلفن...تلفن که زنگ میزنه میگه نگران من نباشین  من خوبم

غم ندارم ..ولی تو دلش میگه ...شنیدن کی بود مانند دیدن..قربون همتون برم               

با غمت غمگینه....با دلت هم یار ..میدونی چی اونو خوشحال میکنه...

وقتی بهش میگی..دوستت دارم مادرم هم غصه و هم یارم....

اگه خیلی هم بزرگ بشی ... باشه بازم بچه ای برای مادرت..

سلام مادر ..سلام عزیز دلم..سلام ای که بهترینی ای که گذشت و فداکاریتو هیچ وقت درک نکردم..

بازم برام دعا کن ..برا همه دعا کن...

 ما که در مورد مادرمون این همه احساست به خرج میدیم.....

اما بهترین بانوی دنیا ..پاک ترین  زنها..چه مصیبتها کشید از دست نامردا...

اونا میدونستن که فاطمه بهترینه 

ولی چقدر بی عاطفه  با این بانوی اول و آخر اسلام  برخورد کردن...

آخه کی این جراتو به خودش میده تا با دختر پیامبر با همسر علی اینگونه برخورد کنه..

خونشو آتیش بزنه..خون پاکشو پشت در خونش به زمین بریزن...

ما که طاقت نداریم کسی به مادرمون چپ نگاه کنه ....

بمیرم برا مظلومیت علی...برا مظلومیت فرزندانش ....که با خودش وخونوادش چه ها که نکردن...

بعد هم ادعای حکومت اسلامی رو داشتن

مادر ...مادر مادرا ...مادری که مادرامون..حاضرن خودشونو و فرزاندانشونو فداش کنن..

میگن شبونه دفن کردن مکروهه...ولی از بی حیایی مردم نامرد........ ...علی چه طاقتی داشت

آقا  مهدی جانم : شهادت مادرتونو به شما تسلیت میگوییم

                                          یا محمد و یا علی یا فاطمه الزهرا یا مهدی ادرکنی و ما تهلکنی

 نوشته شده توسط مصطفی جلالی علیائی در سه شنبه 86/3/8 و ساعت 6:23 عصر | نظرات دیگران()